در جستجوی من



ولنتاین برام چندان مهم نبوده،تادوسه سال پیش هم که اصلا نمیدونستم تاریخش میشه چند بهمن! والا مهم نبوده خب!

برای کسی که دوسش داری نیاز به بهانه ای مثل ولنتاین نیست.

یادش کنی وبهش بگی که چقد برات اهمیت داره ودوسش داری همونقد حس خوب میتونه منتقل کنه

نظرمن اینه!

بعضی وقتا 

یه نگاه

یه سلام

یه خوبی؟

.

حس خوب رو تزریق میکنه به آدم

همینقد ساده

تبریک به کسایی که بدون خرس هم حسای خوب وحرفای خوب دریافت کردن


کنارهم و

به یادهم بودن هامون رو قدربدونیم.


حیفه بخاطر اینکه چندنفر که کم هم نیستن،محبت رو نمیفهمن کلا بیخیال محبت کردن ومهربون بودن بشیم نه؟

 تلاش کردن برای بی تفاوت بودن سخت تراز مهربون بودنه

+طبق نظرسنجی گروه کلاسی تاچندروز پیش باید۲۳ میرفتیم دانشگاه،طی یکی دوروز یه عده رایشونو پس گرفتن بعضیاهم عوضش کردنانگار به یه عده خوش گذشته میخوان بیشتربمونن، خیلی دوس دارم بدونم بعداینهمه بیکاری وگشت وگذارومهمونی دقیقا چراهنوزم دلشون نمیخواد برگردن؟ خونه تکراری نمیشه براشون؟

یکم از کارایی که انجام میدن وبه ما هم بگن شاید منم بیشتردلم خواست بمونمبا بیکاری که نمیشه خوش بود!

بعضی دخترای کلاس فکرکنم هجوم بردن پی وی نماینده که رای رو به نفع خودشون برگردونن.

احتمالا موفق بشن! خوبه همجنس خودمن وهرطوری شده میفهممشون وگرنه تبدیل به موجودات ترسناکی میشدن برام!بعضیاشون البتهههه

منم دیگه مشکلی ندارم هرچه باداباد

(هنوزم نمیدونم چرا حوصله ی بچه بازیا وکارای عجیب غریبشون که اتفاقابه دل یه عده مسخره تراز خودشون میشینه رو ندارم)

+حیفه یه چیزی یاکسی که فکرمیکردی میتونه معجزه ی زندگیت باشه تبدیل شه به یه چیز عادی مثل بقیه

+زندگی داره همینطوری میگذره تو این مدت بیشتر گیج شدم

بیشتر پراکنده شدم! احساس میکنم بجای ترمیم وتعمیر تیکه های وجودم وذهنم باید از اول بسازمشون وقرارشون بدم توجایی که باید باشن

گذر عمر داره اذیتم میکنه.

چطور خودمو واحساسات مختلفم رو همینطوری که هست نگه دارم؟ هرچقدمیگذره سخت ترمیشه.

مثلا من الان همون دختر احساساتی وبه شدت مهربون ودلرحم قبل نیستم ونمیتونم باشم!

+نبودن بعضی آدما کنار آدم به این معنی نیست که وجود ندارن احتمالا درآینده ی نزدیک پیداشون میشهاین امیدواری رو به خودم میدم

+ امروز از اون روزایی بود که ذهنم با سرعت جت شاید بیشتر برای خودش داشت شلوغ بازی درمی آورد وعملا کلافه م کرده بودیه روزی یا من آرومش میکنم یا اون منو! وآخر شب تبدیل شدم به یه آدم خسته ی مهربون باحوصله!

مثلا الان میتونم بشینم تاااصبح باکلی بچه بازی کنم وناز همشونو بخرم چیزی که شاید تا مدت های زیاد دیگه حسش ایجادنشه!

حس قشنگیه.

حاضرم این حس وبتونم نگه دارم وتقویتش کنم کار دیگه ای انجام ندم!0_0

+میگم عجیبه من اینجا زیاد از مطالب علمی نمیگم وحتی از اصطلاحات پیشرفته وباکلاس استفاده نمیکنم؟

این ترم اگه شد یکم بیشترمیرم تو بحر درس



از وقتی یادم میاد آهنگ بخش جدانشدنی زندگی خانواده ی مابودبا سلیقه های متفاوت،ولی بود همیشه

گوش دادن به آهنگ وزیرلب گفتنش ودرنتیجه حفظ شدنش از سرگرمی های من وخواهرم بود!

اصلا حافظه مون برای موسیقی خیلی خوب کارمیکردبدون تمرین هم حفظ میکردم خیلی آهنگارو

توخونه هم راحتیم موقع کارکردن تو خونه ویا اخیرا تجربه نشون داده بود بین درس خوندن هام هم میخونم.

این خوندن هم نه بخاطر صدای خوب داشتنه ونه کمک کرده صدام بهتر شه!

اصلا دنیای بدون آهنگ وموسیقی واقعا کسالت باره!

یکی دوماه پیش که ازجمله روزهای حوصله سربر خوابگاه بود خواهر یه اپلیکیشن معرفی کرد که میشد باهاش خوندو آهنگ گوش داد

کلی سرگرم شدم باهاش

حالا بماند که یکی دوبار با نگاه های ضدحال هم اتاقیها مواجه شدمشاد بودم مهم نبود!

اونا خیلی وقتا ضدحال بودن وهستن همچنان!!

خلاصه پول های بازی رفته رفته که کم شد من هم کمتر رفتم سراغش تا این تعطیلات بین دوترم

رفتم سراغش به یه آهنگی برخوردم از محسن یگانه

مفهوم چندان قلمبه سلمبه ای نداره ولی به دلم نشست

غمگین وبا مفهموم برای کسایی که کلی حرف دارن برای گفتن.

(محسن یگانه_بهت قول میدم)


دریافت


+ یکم دیره برای شروع میدونم، ولی گیتار خواهرجان که شش هفت سالی هست نرفته سراغش رو ایندفعه باخودم میبرم به شهر دانشجوییدیگه حتماکلاس گیتار ثبت نام میکنم وادامش میدم.

امیدوارم یه نخود استعدادی داشته باشم دراین زمینه

برای امشب همین.


همیشه بعد دوسه دوز فکر وناراحتی زیاد بالاخره یه شب منجر به دیدن کابوس میشه

تواین نوع کابوس هام نه کسی میمیره نه تصادفی هست ونه جنگی

تو کابوس هام این منم که زجرمیکشم تا ثابت کنم خودم رو،خیلی وقتا بی انصافی میشه درحقم.

ناراحت بودم از انتقالی گرفتن دوستم تنهاکسی که باهاش حالم خوب بود

از کوچک شدن درمقابل هم کلاسیها متنفرم وتاحالا تو دانشگاه پیش نیومده ولی تو خوابم استاد بامن اینکارو کرد

خسته شدم انقد تو خواب داد زدم که من فلان کار اشتباه رو نکردم،اینکه هیچ کدوم از بچه ها پشت من نیستن دلیلش این نیست که من بدم!

این که خیلی جاها تنها میمونم وکسی نیس بفهمه منو بخاطر این نیس که من درکم پایینه، اخلاقم بده یا هرچیز دیگه ای.

خسته شدم انقد تو خواب گریه کردم!

وقتی میدیدم هیچ کس حتی دو دقیقه وقت نمیذاشت بشینه به حرفام گوش بده وبفهمن که من اشتباه نکردم! حداقل نخواستم که بکنم‌به شدت حالم بدمیکرد

اون وسط نمره ی نیومده ی زبان هم اومده بود وشده بودم ۱۱ !! افتضاح به معنای کامل.


دوستی ها ودوست داشتن های خیلیا رو تاحدی نمیتونم باورکنم اصلا از دیکشنری ذهنم پاک شدن.نمیفهمم ودیگه خیلی هارو نمیتونم دوست داشته باشم،حس خاصی بهشون ندارم.

فقط بعضیا میمونن که دوست داشتنشونو خودم انتخاب میکنم وبرام مهم میشن.

وقتیم این یک طرفه باشه که دیگه نور علی نوره!!

به امید تموم شدن این کابوس ها، چون واقعا دلم میخواد از زندگی لذت ببرم.



+ خب نمره زبان همین الان اعلام شداین ترم رفتیم جزو معدل الفاهرچند دوست داشتم معدلم بالاتر بود

وقتی رسیدم خونه مامان گفت برای پنجشنبه برام وقت گرفته ببریم دست وگردنتو نشون بدیم
آقای دکتر برام عکس از گردن وهمینطور نوار عصب نوشتن
بعد مادر اشاره کردن بله دخترمون خودش دانشجوی فیزیوتراپیه واینا
دکترجان که رابطه ی خوبی با خانواده دارن بسی تعریف کردن ومارو همکارخطاب کردن همونجا بود عرق شرم برجبینمان جاری شد!
گفتن که فک کنم توضیح هایی که در رابطه با عصب ومفصل ومهره توضیح دادم تازگیا خوندین نکنه چون خوندیش فکر میکنی همونجات درد میکنه!
گفتم نه دیگه دکتر سابقه دارم قبل اینکه مشخص باشه رشتم چی خواهد بود!
خلاصه
امروز شنبه رفتیم بیمارستان تا انجام بدیم همه رو
اعتراف میکنم که تصورم از نوارعصبی چیزی نبود که فکر میکردم!
از هزینه ش گرفته تا کارایی که روم انجام شد!!
اولش متصدی اون بخش اطلاع دادن که هزینه ش میشه 160 تومن بنویسم براتون برین پذیرش؟
مامان گفتن بیمه تاثیر نداشت؟
گفتش چرا بدون بیمه میشد 300 تومن.
گفتم بنویس آقا !
نشستم با گوشی ور رفتم تا مامان رفت وبا برگه پذیرش ویه سوزن نسبتا بلند که تو دستش داشت اومد
قیافه م اینطوری بود
تا بریم تو با کلی فکر آماده ی سراخ سوراخ شدن دستم بودم!
رفتیم تو دکتر گفت آستین هات رو ببر بالا تابالای بازوها
چشمتون روز بد نبینه
آمادگی داشتم برای سوراخ سوراخ شدن ولی فک نمیکردم با الکترود قراره جریان برق بهم وصل بشه و عصب های دست وبازورو باهاش امتحان کنن!!
درجهات مختلف عصب اولنار و رادیال و.(ما اینارو نبضشونو بیشتر شنیدیم) برق ووصل میکرد وانگشتا ودستم برای خودشون حرکت میکردن ومیپریدن!
یکمم خنده م گرفته بود!!
اون قسمتش که بین مفصل آرنجم گذاشت دردناکترین بخش ماجرا بود (همون جاییکه وقتی میخوره به جایی حس برق گرفتن ودرد بدی بهمون دست میده) هرچندکوتاه.
عددهایی که دستگاه نشون میداد وگفت یکی یادداشت کرد
بعدش دیگه نوبت سوزن کذایی!
چشمامو بستم دیگه نگاه نکردم سوزن روبه کدوم دستگاه وکجاش وصل کرد!
طبق گفته ش ماهیچه های دست روجاهایی که لازم بود با حرکتهایی منقبض میکردم
هر دستم رو از دوجا باسوزن مورد عنایت قرار داد ساعد وبازو
مادر گفتن دلشون نیومد نگاه کنن برای همین صورتشو کرد اونور منم که چشمام بسته وقتی دکتر گفت بسه تموم شد دیگه فهمیدم واقعا تموم شد
برگه گزارش و دادن بهم وگفتن که عصب بین مهره های c5 و c6 (گردنی) کمی مشکل پیدا کردن.
بعدارجاع داده شدیم پیش یک عدد پزشک ارتوپد وایشون هم با دارو وآمپول وآتل واز همه مهمتر تجویز10 جلسه مراجعه به فیزیوتراپی از ماپذیرایی کردن.
گفتم فیزیوتراپیست نشده باید برم فیزیوتراپی الان همینطورم شد!!
احتمالا وقتی برگشتم شهردانشجویی برم کلینیک اساتید محترم فیزیوتراپی خودمون.
باشد که اینجانب را مورد تخفیف قرار دهند
الان هم آتل به گردن دارم تایپ میکنم

+دلم برای شهر دانشجوییم تنگ شده
جاییکه خیلی چیزای جدید تجربه کردم; زندگی جدید، حسای جدید.
اگه همکلاسیها اذیت نکنن از23 کلاسا برقرارن اگر که نه بایداز27 بریم
تمام

دیشب یکی از طاقت فرساترین شبهای خوابگاه بود

ازصبح تو واحد پرنده پرنمیزد یه من بودم ویه هم اتاقی جان

بقیه هم اتاقیها امتحاناشون تموم شده چندروزه رفتن خونه

فضای غم باری داشت بلوکمون

هوا بارونییی

ذهنم هرجایی میرفت جز درس

امتحان داشتیم امروز، باید میخوندم

از ساعت ۴ بعدازظهر شروع کردم وباخیال خوش که تموم میشه آروم آروم جزوه هارو ورق میزدم

چندساعتی گذشت ،شام خوردیم.

درد دستم که از صبح شروع شده بود دیگه بدترشد وزده بود ساعد وبازوم وبعد هم عملا نمیتونستم بشینم گردنمم درد میکرد

همینطور پیش رفت

نخواستم مامان بابام نگران شن زنگ زدم خواهرم گفتم بهش که آیا میتونه مساله ی جدی باشه یانه یا تجربه داشته برام مسکن پیشنهادبده

یه چیزایی گفت وتوصیه کرد بجای قرص استراحت کنم

فرصت برای استراحت نبود

همش بین دراز کشیدن ونشستن بودم تا بالاخره خسته شدم وگفتم دیگه میخوابم صبح بیدارمیشم بقیه ی جزوه رومیخونم

درحالیکه نصف بیشتر مطالب مونده بود!!.

فکر کردم باخوابیدن بهترمیشم

ساعت ۳ونیم بود بیدار شدم

اصلانمیتونستم بشینم دستم بدجورتیر میکشید مجبورا دراز کشیدم وتوخواب وبیداری داشتم جزوه میخوندم،تموم هم نشد

یو تومسیر دانشگاه داخل سرویس خوندم

عملا داشتم برای افتادن میرفتم سرجلسه

حتی به اینم فکرکرده بودم که به استاد بگم یبار دیگه ازم امتحان بگیره!

رفتیم سرجلسه امکان تقلب که وجود نداشت به لطف مراقب هرکولمون!!

برگه رو گرفتم با دیدن سوالا تاحد زیادی ریلکس شدم حداقل ۸۰ درصد سوالارو یادم بود با شونه دردی که همچنان داشتم سریع نوشتم وبرگه رو تحویل دادم

همچنان درد دارمهم اتاقی که دیشب وصبح حال منو دیده بود به محض رسیدن گفت پاشو بریم دکتر نگرانتم حالت خیلی بده هاا! حمله قلبی نباشه یوقت،دست چپته خطرناکه!

خندیدم بهشنمردیم ونگرانی ایشونو هم دیدیم

گفتم بهش بیخیال خوب میشم یه امتحان دیگه مونده اونم بدم دیگه میرم خونه مشکلی هم باشه همونجا حلش میکنم

گفت پس اگه خوبی ظرفا نوبت تو بود فکر کنم

راس میگفت

خلاصه رفتم اونارم با دست معیوبم شستم!

حوصله ی دیدن ظرف کثیف رو کف اتاق نداشتم مخصوصا که تعدادشون هم کم بود فرصت خوبی بود

وبعد اون اومدم استراحت کنم بلکه یکم بهترشم.

یادم میاد کنکور آخرم انقد نشسته بودم برای درس خوندن وشبا رو زمین خوابم میبرد وهمش بخاطر آزمونا گردن درد تحمل میکردم 

یه روز احساس کردم سمت چپ سرم پوستش بی حس شده دست زدم دیدم واقعا اینطوره!!گردنمم درگیر شده بوداز همون موقع یه رگ به نسبت بزرگ هم تو اون منطقه سرم برجسته شده بود نمیشد دیدش ولی با کوچکترین لمس حسش میکردم واقعا عذاب آور بود برام 

به خانواده گفتم باخنده که یوقت نگن دوکلوم درس خونده داره لوس میشه برای ما اوناهم دمشون گرم جدی نگرفتن وگفتن خوب میشی همش بخاطر کنکور وحال وروزته!

بله واینگونه شد که من دوبار دچار حس های عجیب و دردناکی شدم

وپیگیرش هم نشدم که مشکل شاید جدی باشه

امیدوارم امروز حالم بهترشه یکم زودتر شروع کنم درسو

آخرین امتحان ترم ۱ روهم بدیم تموم شه بره

انتخاب واحدامون روهم انجام دادیم

ترم ۲ ترم سختی خواهدبود برامون

امیدمون به خداس فقط


 + دردش شدید تر شداز صبح!چندساعت خواب هم نتیجه نداد عملا نمیتونم برای امتحان فردا بخونم
من چجوری فردا باکلی چمدون وبار برم ترمینال!
خدایا فقط یه روز.

شب امتحان است واعصاب داغون.

یکشنبه ودوشنبه وسه شنبه پشت سر هم امتحان داریم

هم اتاقی جان باتمام ویژگی های خوب نداشته ش() یه آهنگ فرستاد برام حالمو خوب کرد شدیید!!

با اینکه پست آهنگیا زیاد شدن دلم نیومد نذارمش اینجا

بماند یادگاری از فوایدی که یه هم اتاقی میتونه داشته باشه



دریافت

علی زندوکیلی- روسری آبی

واقعا خواننده ی باحالیه هم خودش هم آهنگاشاولین کنسرتی هم که رفتم مال ایشون بودبسی فیض بردیم


بعد از چندتا امتحان وکم خوابی های متوالی، این آهنگ خوب چسبید.

حجت اشرف زاده_ رفیق
+

دانلود آهنگ



امروز.

روز بدی نبود.امتحان اندیشه داشتیم وبالاخره اینم پاس شد

حس جدید وتاحدی باحالیهجالبه من همون آدمیم که توعمرم شب امتحانی عمل نکرده بودم برای هیچ درسی،پراز استرس میشدم که حداقل ۱۹ به بالا بشم ولی الان درجایگاهی هم که شب امتحانیم میخونم امتحان روهم میدم ۲۰ یا۱۹ هم نمیشم ولی دیگه استرس سابق روندارم 

به معدل که اصلا فکرنمیکنم

باخانواده هماهنگ کردیم که این ترم فقط موظفم پاس شم نه چیز بیشتر!

وبه احتمال زیاد این اتفاق میفته خخخ

امتحان اول که فیزیک بود همون بهتر که چیزی نگم ازش!

اینو نذر کردم قبول شم شیرینی بدم اتاقو

فیزیولوژی در راه است.

یادم میاد هر جلسه کوئیزمیگرفت هم کلاس عملی(آزمایشگاه) وهم تئوری

هیچ کدومو درست حسابی نمیخوندیم!

آزمایشگاهو که چون کلاس بسی فشرده مارو یجا جمع کرده بود قشششششنگ جزوه رو باز میکردیم از روش اطلاعاتمون تکمیل میکردیم!

البته گفته باشم فکرنکنین من نمیخوندم!

من درحد وسعم بسی خوندم وسرجلسه امتحان هم کمک های وسیعی رسوندم به ردیف های عقب وجلو واینور واونور!

تو خود آزمایشگاه هم گروه دونفره داشتیم دوست گرام میخوابید خودم با خون ومحلول ودستگاه واینا به تنهایی ور میرفتم وآخر هم قریب به اتفاق نمره کامل میگرفتیمدوستمونم شاد وخوشحال برمیگشت خوابگاه که استراحت در کنه!!

از آزمایشگاه فیزیک نگم که تو گروه سه نفره مون بازم من نقش اصلی آزمایشهارو داشتم واز۸تا گزارش کار۷تاش به دست من نوشته شد وآخرشم امتحان عملی از ۱۰ نمره شدم ۹/۵!

حیف اون نیم نمره.

بسی ماجراها داشتیم در طول ترمکی بودنمون

+آها درمورد مشهد متاسفانه قسمت نشد ودرواقع پدر گفتن بعد امتحانا اینکه پیش ماباشی وببینیمت خیلی بهترازاینه که به خودت استراحت ندی بری سفر بعد دوباره ترم جدیدگفتن احتمالا خودمون تعطیلات عید مثل رسم دیرینه خونواده میریم زیارت ان شاالله.

خدایی از اتوبوس های دانشگاه هم میترسیدم!

برای امروز همین

حالمان خوب است

خوبتر خواهیم شد

پیش به سوی امتحانای بعدی


گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی 

عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی

 هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم. تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم 

و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم. 

"خدایا ترا بر همه این نعمت ها شکر می کنم.

" دکتر #شهید_مصطفی_چمران»


شهید چمران بخاطراین اتفاق ها خدلروشکرمیکنه!

ماهم میتونیم اینطورباشیم؟

میتونیم نزدیکترشیم به خدا؟


مجددا سرماخوردگی شدیدی گرفتمتاخوب شدن کامل باید داروهامو میخوردم اما وسطش بیخیال شدم،حیف اون همه آمپول.
فردا اولین جلسه کلاس گیتارمه همین اولش کلی هزینه ایجادشد میگن که لازمه همه ی تارها وپیچ هاش تعویض بشن!چیزی نزدیک ۲۵۰ تومن!!
تعمیرش هنوزمونده‌
آخر هفته اگه تونستم میام خلاصه ای از اتفاقات دانشگاه تو این هفته ای که گذشت رو مینویسم
همین اوایل احساس خستگی میکنم ولی امیدوارم بهترشه
اممم
دیگه همین
برم کتاب چوراسیامو بازکنم بلکه دوخط بخونمش!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها